نویسه جدید وبلاگ


زندگی و سایه‌های آن

مرز بین «ادراک حقیقت» و «توهم حقیقت» در زندگی چیست؟
مساله به صورت اجمالی در قسمت اول این نوشتار طرح شد و در ادامه می‌گوییم این دغدغه می‌تواند یک دغدغه دینی هم باشد یعنی من از کجا بدانم آنچه انجام می‌دهم مورد رضایت خداوند است؟ و در این دانستن هم به خطا نرفته باشم، قرآن از وجود گروهی خبر می‌دهد که معتقد بودند کار خوب و پسندیده انجام می‌دهند، ولی تعبیر قرآن در مورد آن‌ها این است که دچار توهم و نوعی پندارگرایی شده بودند!
خداوند به پيامبر دستور مى‏دهد:" بگو آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست"؟! (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا).
" زيانكارترين مردم كسانى هستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده با اين حال گمان مى‏كنند كار نيك انجام مى‏دهند"! (الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً). سوره کهف 104

خود فریبی
این مساله یعنی تفکیک حقیقت از توهم در میان افرادی که التزامی به دین و آموزه‌های دینی ندارند، هم مهم است و شاید در میان این گروه اهمیت مساله دقیق‌تر و با حساسیت بیشتری طرح شود.
متاسفانه در میان بیشتر پیروان یک دین – حالا هر دینی – بعد از پذیرش دین، تعبد صرف جای تفکر را می‌گیرد و حتی در مورد آموزه‌‌هایی  که بیشترین سفارش و توصیه به تفکر شده است! (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها)محمد، 24
چه چیزی مانع تفکر می‌شود؟ و چرا متدینین به تعبد صرف اقبال بیشتری نشان می‌دهند؟
  تعبد بدون تفکر متزلزل و ناپایدار است دیانت آفت‌زده، زمانی شناخته می‌شود که تفکر و مراقبه ملازم همیشگی تعبد فرد باشد مقابله و یا درمان آفت‌ها و آسیب‌‌ها فقط در پرتو تفکر و مراقبه میسر است بنابراین تعبد صرف هیچگاه راه‌گشا نخواهد بود. تمسک به ریسمان محکم حق جز با تبری از طاغوت و  تولی حقیقت ممکن نیست و این خود مستلزم شناخت طاغوت در اشکال مختلف آن و شناخت حقیقت است(فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لاَ انْفِصامَ لَها)  طاغوت در شکل یک باور و توسط خود فرد در عمق جان او و از میان مقدس‌ترین معارف ممکن است بیرون بیاید و گلوگاه و شاهراه شناخت حقیقت را ببندد.( وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَسارا).
و اما مهمترین مساله؛ در فرآیند شکل‌گیری معرفت تا چه اندازه عوامل معرفتی (استدلال و دلیل) و تا چه اندازه عوامل غیرمعرفتی دخیل هستند؟ و آیا می‌توان همه معارف بشری را در پرتو عوامل معرفت‌شناختی سامان داد؟ و یا چنین فرضی ممکن نیست و شاید اساسا ما مجاز نیستیم به چنین اقدامی دست بزنیم!
سئوال از چگونگی شکل‌گیری معرفت، سئوالی بنیادین و زیربنایی است و دامنه آن، هم معارف بشری و هم معارف الهی را در برمی‌گیرد.
در این پست تلاش شد شمه‌ای از مهم‌ترین مسائل حوزه معرفت‌شناسی طرح شود. در پست آینده با پذیرش این پیش فرض که عوامل غیرمعرفت‌شناختی در شکل‌گیری معرفت نقش مهمی ایفا می‌کنند به بررسی متون دینی می‌پردازیم و تلاش می‌کنیم به مجموعه‌ای از عوامل غیرمعرفت‌شناختی مفید و غیرمفید در شکل‌گیری معرفت بپردازیم.
 







گزارش تخلف
بعدی